جدول جو
جدول جو

معنی آیس برگ - جستجوی لغت در جدول جو

آیس برگ
یخ کوه
تصویری از آیس برگ
تصویر آیس برگ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، فروزینه، شیاع، پیفه، آفروزه، پد، مرخ، حطب، پوک، پده، وقود، پرهازه، هود، آتش افروز، وقید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آس بری
تصویر آس بری
در علم زیست شناسی درختچه ای با میوۀ ترش، برگ های متناوب و تخمدان هایی در پایین گلبرگ ها
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ بَ)
بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
چخماق. آتش زنه:
شد آنچنان برطوبت هوا که آتش برگ
ز سنگ قطره برون آورد بجای شرار.
حسین ثنائی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(سِ بَرْ ری)
مورد برّی. مقابل آس بستانی. مورد اسپرم. برگ آن از آس بستانی زردتر و عریض تر و طرف او تند شبیه بسنان و چوب او صلب تر و بالای آن کمتر از ذرعی. ثمرش بغایت سرخ و مستدیر و از وسط برگ میروید و شاخهای بسیار از یک اصل برمی آید و آن را مورد اسپرم و مرد اسفرم نامند و مردم تنکابن جر خوانند و در زمستان برگ نمی ریزد و بسیار قابض است. (از تحفه). قف و انظر، مورد رومی، خیزران بلدی، مرد رومی نیز نامهای دیگر آن است
لغت نامه دهخدا
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید برگ
تصویر بید برگ
برگ درخت بید، نوعی از پیکان تیر شبیه به برگ بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آس بری
تصویر آس بری
کوله خاس (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید برگ
تصویر بید برگ
((بَ))
نوعی از پیکان تیر که به شکل برگ بید است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
((بَ))
بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی معین
برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم
متضاد: غنی، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد